بررسي علل پديده کم آموزي و افت تحصيلي در مدارس و راههاي مقابله با آن
ظاهراً اکثريت افراد، هوش را يکي از عوامل بسيار مهم در امر موفقيت تحصيلي تلقي مي کنند. ولي بسياري از بچه هاي ناموفق در تحصيل کساني هستند که در مدرسه معدل هاي پايين تر از آنچه از وضعيت هوشي آنان انتظار مي رود کسب مي کنند. به طور کلي اين موضوع پذيرفته شده است که عوامل گوناگوني در موفقيت تحصيلي دخالت دارد. نه تنها استعداد عمومي و آموزشي مناسب، بلکه عواملي مانند علاقه ي دروني به ماده ي تدريس شده، انگيزه ي کودک نسبت به موفقيت و باور او به موفقيت نيز نقش مهمي دارند. عملکرد ضعيف تحصيلي و کم آموزي اختلافي است بين ظرفيت يا توانايي بالقوه فرد و عملکرد وي که منجر به گرفتن نمرات پايين تر از آنچه هوش قادر به اکتساب آن هستند مي شود. اين تعريف شامل نمرات پاييني که ناشي از هوش محدود باشد نمي شود و تنها افرادي را در بر مي گيرد که از لحاظ هوش متوسط بالا بوده ولي از لحاظ تحصيلي کمتر موفق هستند و به طور غير منتظره عملکردضعيف تحصيلي از خود نشان مي دهند. چنين عدم موفقيت در شکوفايي بالقوه تحصيلي را حدوداً در 25 درصد کودکان سنين مدرسه و 30 الي 50 درصد نوجواناني که در کلينيک هاي روان پزشکي تحت درمان هستند تخمين زده اند. جواناني که نمي توانند يا بي ميل به استفاده بالقوه از نيروي عقلاني خود هستند، معمولاً پيشرفتهاي آموزشي و شغلي را که در حيطه توانايي آنهاست از دست مي دهند مطالعات طولي همبستگي مثبت بسيار بالايي بين تلاش عقلاني پيشرفت تحصيلي و سطح شغلي در دوران بزرگسالي را نشان داده است. نوجواناني که ترک تحصيل مي کنند احتمال مضاعف بيکار ماندن آنها در سنين جواني بيشتر از افرادي است که از مدرسه فارغ التحصيل مي شوند. به علت اينکه ترک تحصيل شامل اتلاف وقت و قواي جوانان است و مي تواند به عنوان يک مشکل اجتماعي تلقي شود. الگوهاي پيشرفت ناکافي تحصيلي اغلب در سالهاي اوليه مدرسه ظاهر شده و تا دوره نوجواني ريشه دارتر مي شود. تحقيقات نشان مي دهد که 50 درصد دانش آموزان دبيرستان اولين شکست تحصيلي را در دوم دبستان، 75 درصد تا چهارم دبستان و 90درصد تا دوم راهنمايي تجربه مي کنند. سپس از آغاز اين الگو به عنوان يک دوره معيوب عمل خواهد نمود. زمينه ضعف دانش آموزان ناموفق در درسي که قبلاً در آن با شکست مواجه شده اند، اعتماد به نفس آنها را پايين مي آورد و فقدان انگيزش و لذت در يادگيري به تدريج منجر به اختلاف بيشتري بين توانايي بالقوه و عملکرد تحصيلي مي شود. علل افت تحصيلي پيشرفت ناکامي تحصيلي، ناشي از علل مختلف است. احتمالاً علي رغم وجود هوش عمومي مناسب در بين بچه هاي دبستان، بي دقتي معمول ترين دليل عملکرد ضعيف تحصيلي است. اين مسئله که در اواخر دوره کودکي شروع و تا دوران نوجواني ادامه مي يابد، بطور فزاينده از عوامل اجتماعي فرهنگي و روانشناختي ناشي مي شود. اين عوامل شامل انگيزش پايين، امکانات محدود، کيفيت معين رشد يا آسيب شناسي رواني احساس خاص انزجار نسبت به جريان يادگيري ناسازگارانه تعامل خانواده مي باشد. عوامل اجتماعي فرهنگي در بسياري از جوانان ناموفق در تحصيل، اختلاف بين عملکرد تحصيلي و ظرفيت عقلاني قبل از هر گونه آسيب شناسي رواني، عوامل اجتماعي فرهنگي را منعکس مي کند. اين عوامل اساساً با توليد انگيزش پايين براي موفقيت تحصيلي يا امکانات محدود جهت اکتساب آن به کسب معدلهاي پايين و بر خلاف انتظار منجر مي شود. مشاهده شده است که معمولي ترين علت ترک تحصيل در پسران »بي علاقه بودن« و براي دختران »ازدواج« مي باشد. هر چند که تحقيقات زيادي در مورد منشاء اجتماعي فرهنگي انگيزه پايين تحصيلي صورت نگرفته، ولي مدارک کافي بر اين اعتقاد که ارزشها و اهداف غير تحصيلي توسط عمومي خانوادگي، مدرسه، گروه همسالان و نقش جنسي پرورده مي شود، وجود دارد. انگيزه پايين مکرراً در مطالعات آشکار شده است دانش آموزاني که در شرايط تحصيلي موفق هستند بر عکس جواناني که به ارزشهاي عقلاني و اهداف تحصيلي گرايش ندارند، فاقد انگيزه براي تلاش در شرايط تحصيلي مي باشند چنين دانش آموزاني شرايط تحصيلي را دوست نداشته و انتظار هيچگونه رضايت دروني يا پاداش بيروني براي عملکرد خوب ندارند. اگر يادگيرنده معتقد باشد که در گذشته، در يادگيري مطالب مشابه با مطلب جديد موفق بوده است، با علاقه مندي به مطلب جديد برخورد خواهدکرد. اما اگر به اين اعتقاد رسيده باشد که يادگيري مطلب جديد نيز مانند يادگيري مطالب مشابه گذشته منجر به شکست خواهد شد، علاقه اي نسبت به يادگيري آن مطلب از خود نشان نخواهد داد. اين عواطف و انگيزه هاي مثبت و منفي ابتدا مشخص و محدود به موضوعهاي خاص بوده ولي با افزايش تجارب مثبت و منفي گسترش يافته و تا آنجا پيش مي روند که تمام درسهاي آموزشگاهي را در بر مي گيرند. باور فرد در توانايي اش براي موفق شدن بخش جدايي ناپذير مکانيزم انگيزش نسبت به موفقيت است. کودکان برانگيخته براي پيشرفت نه تنها بايد موفقيت را ارزيابي کنند، بلکه لازم است باور کنند که چنين موفقيتي ممکن است به عقيده بندوراوشانگ (1981) قرار دادن »شرايط رضايت از خود« در سطح معيني از عملکرد باعث مي شود تا افراد در کوشش هايشان آنقدر پافشاري کنند تا عملکردشان با معيارهاي درونيشان يکي شود. آنها اضافه مي کنند اثرادراکات فردي مي تواند بر انتخاب فعاليت افراد، ميزان تلاشي که بايد بخرج دهند و زمان مقاومت آنها در برابر مشکلات اثر بگذارند. اثرات خانوادگي نوجوانان و جوانان معمولاً با احساسات والدين خود در مورد تحصيل و مدرسه همانند سازي مي کنند. والديني که به روند آموزشي ارزش قائل هستند و براي تلاشهاي معلمين احترام قائل مي شوند، نگرشهاي مثبت را تقويت مي کنند. در صورتي که والديني که معلمين را تحقير مي کنند و يا ادعا دارند که بدون تحصيل زياد، امکانات زندگي را کسب کرده اند، نگرشهاي منفي را مي پرورانند. والديني که نسبت به فوايد آموزش رسمي به عنوان وسيله اي براي پيشرفت زندگي مشکوک هستند اغلب به کيفيت فرزندان در مدرسه توجه اندکي نشان مي دهند پاداش و تنبيه هايي را که آنها در شيوه تربيتي بکار مي برند، اغلب هيچ ارتباطي با تکاليف مدرسه يا دريافت معدلهاي خوب درسي توسط فرزندان خود ندارند. در نتيجه آنها انگيزه چنداني براي پيشرفت تحصيلي بدست نخواهند آورد. داده هاي حاصل از مطالعات طولي رشد کودک تاييد کرده است که هر قدر والدين ارزش بيشتري براي اکتساب عقلاني خود قائل باشند براي اکتسابات عقلاني فرزندانشان نيز ارزش قائل خواهند بود و در فعاليتهاي عقلاني آنها نيز بيشتر شرکت خواهند کرد. والدين بر خلاف آنچه بر زبان مي آورند نوعي بيزاري دروني نسبت به تحصيل دارند که به نحوي آن را به فرزندان خود منتقل مي کنند، به عنوان مثال شخصي که علي رغم سطح تحصيل پايين يا سابقه بد تحصيلي موفقيت خوبي در بازار کار کسب کرده اند، فرزند خود را به علت احراز معدل پايين يا نداشتن نگرش مثبت به تحصيل سرزنش مي کند، اما غير مستقيم بوسيله رفتارهاي ديگر خود اين پيغام را که بدون تحصيل هم ميتوان موفق شد، منتقل مي کند. در چنين مواردي پرواضح است که سطح تحصيل والدين هر قدر پايين تر باشد، احتمال بيشتر کسب معدلهاي پايين و ترک تحصيل وجود دارد. اين کيفيت در تحقيقات مکرراً آشکار شده که معدل نوجوانان همبستگي مثبت با سطح تحصيل والدين دارد، مشابه آن نوجواناني که نگرش منفي نسبت به مدرسه دارند، اغلب در خانواده يا محل زندگي خود الگوهايي از بزرگسالان را ندارند که از تحصيل بهره مند شده باشند، همانطور که اين يافته ها مشخص مي کند، طبقه اجتماعي والدين ممکن است عاملي براي تعيين نگرش فرزندان نسبت به مدرسه باشد، والدين طبقات متوسط و بالا معمولاً از سطح تحصيلي خوب برخوردار هستند و تحصيل را بهترين راه براي آماده شدن براي زندگي، از لحاظ اجتماعي ، روانشناختي و شغلي مي دانند در نتيجه آنها هميشه از فوايد تحصيل صحبت مي کنند و فعاليتهاي تحصيلي فرزندانشان را مورد توجه قرار مي دهند و آنچه را که در مدرسه آموخته اند مورد بحث قرار مي دهند و برخلاف آنان، والدين طبقات پايين که از حداقل سطح تحصيلي برخوردارند ممکن است مدرسه را با نگرش منفي بررسي کنند و لزومي براي شرکت فرزندان خود در مدرسه به عنوان يک نياز قانوني يا راهي براي اکتساب شغل پردرآمدتر نبينند. در نتيجه احتمال اينکه آنها در مورد فعاليتهاي تحصيلي با فرزندان خود بحث کنند. آنها را درک و يا در ارتباط با دروس آنها را ياري داده و موفقيت هايشان را تحسين کنند، کمتر است. دانش آموزاني که در مدارس فاقد امکانات و معلمين کافي و در کلاسهاي بر جمعيت حضور دارند، ممکن است نتوانند مهارتهاي اساسي تحصيلي و عادات مطالعه لازم را در ارتباط با تحصيل دبيرستاني کسب نمايند.
No comments:
Post a Comment